سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
صفحه نخست          عناوین مطالب وبلاگ           نقشه سایت                 ATOM
درباره وبلاگ


اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ رَسُولَکَ‏، اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی رَسُولَکَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَکَ‏، اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینِی
نویسندگان
حمایت

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 6
  • بازدید دیروز: 58
  • کل بازدیدها: 337388
پنج شنبه 91 خرداد 18 :: 9:32 عصر ::  نویسنده : بهار

یک اعتکاف دیگرگذاراندیم ،اما باز بی او!
دلهامان تلنگری خورد ، دعا کردیم ،اما باز بی او!


کسی صدای غریبانه مان را شنید آیا!اشک هایمان را نگریست آیا!..
مداح مراسم با نوای پرسوزو گدازی گفت: اشک شوراست وثمره اش شیرین!اشک ریختیم وباز بی او!


چقدرلحظات آخر قشنگ بود...صدای یابن الحسن یابن الحسن...آمیخته با اشک...دستهای گدائی..گریه برای جد غریبش حسین(علیه السلام)..گریه بر مصائب عمه اش زینب کبری سلام الله علیها) ...وبازبی او!
وباز بی او گذشت!
اما دلم ازاین میسوزد که او شاید بود بین ما و ما نبودیم!حضورش غریبانه بین ما منتظران...آه!خدای من!آقایمان کجای این مراسم برما مهمان گردید!کجا با ما بود! کجا ما با اوبودیم !؟...

میشود آیا سال بعد همراه با مولایمان درکربلا معتکف شویم...میشود آیا!



کجاست خیمه سبزت که راه گم کردم
مرا بخوان نروم هیچ جا بدون شما

تمام لطف نفسهای ما حضور شماست
چگونه بال زنم تا خدا بدون شما




موضوع مطلب :
دوشنبه 91 خرداد 15 :: 8:12 صبح ::  نویسنده : بهار

ای پدرمهربانیهای عالم!

نشسته ام سر جاده انتظار!چشمبراه!...تمام دلخوشیم این است که روزی سواربرمرکب عدل ازاین جاده بگذری و دیدگانم به حضورت روشن شود!


دوستم میگفت ما یتیمیم ...

گفتم:نه درد ما بدتراز درد یتیمی  ست...بابایمان هست و نمی بینیمش!بابایمان هست ونمی اید...:((

مهربان بابای عالم کی می آئی!

تا به کی درد غریبی!تا به کی گرد یتیمی...!

کی می آئی....




موضوع مطلب :
پنج شنبه 91 خرداد 4 :: 8:20 صبح ::  نویسنده : بهار


میگویند امشب ارزوهایت را دسته کن هرچه بخواهی ...

میگویم:
خدایا هرچه بخواهم؟

بزرگترین ارزویم این است که دوستمان داشته باشی تاآخر...

وفرج مولایمان را برسانی! آخدا تا کی طعنه بشنویم ؟! تاکی...:((




موضوع مطلب :
پنج شنبه 91 اردیبهشت 28 :: 7:13 صبح ::  نویسنده : بهار


با خودم فکرمیکردم:چقدربازی با کلمات ما خوبه!ازآقا گفتن،با امام زمان حرف زدن چقدرآسونه!اما عمل کردن...دریغ!
چقدردل مولا رو شکستیم!چقدرتا یه جاهائی آقا  رو  همراهی کردیم و خسته شدیم  و درجا زدیم!
چقدر همایش ،کنگره،نشست...برپا  کردیم و جایزه  دادیم و جایزه گرفتیم و به نتیجه...! رسیدیم یا نرسیدیم!؟

چندین چراغ داریم وبیراهه میرویم!

فریاد فریاد!ای گروه مدعیان انتظار!فقط یه کلام:باید بفهمیم ،درک کنیم که باید کسی بیاید وتا نیاید  همین اش است وهمین کاسه!باید بخواهیم که بیاید!باید بخواهیم...


                                      
 
 
مثل هر بار برای تو نوشتم:

دل من خون شد ازین غم، تو کجایی؟
و ای کاش که این جمعه بیایی!
دل من تاب ندارد، همه گویند به انگشت اشاره، مگر این عاشق دلسوخته ارباب ندارد؟
تو کجایی؟ تو کجایی...


و تو انگار به قلبم بنویسی:


که چرا هیچ نگویند
مگر این منجی دلسوز ، طرفدار ندارد ، که غریب است؟
و عجیب است
که پس از قرن و هزاره
هنوزم که هنوز است
دو چشمش به راه است
و مگر سیصد و اندی نفر از شیفتگانش ، زیاد است
که گویند
به اندازه یک « بدر » علمدار ندارد!
و گویند چرا این همه مشتاق ، ولی او سپهش یار ندارد!

تو خودت!
مدعی دوستی و مهر شدیدی که به هر شعر جدیدی،
ز هجران و غمم ناله سرایی ، تو کجایی؟
تو که یک عمر سرودی «تو کجایی؟» تو کجایی؟

باز گویی که مگر کاستی ای بُد ز امامت ، ز هدایت ، ز محبت ،
ز غمخوارگی و مهر و عطوفت
تو پنداشته ای هیچ کسی دل نگران تو نبوده؟
چه کسی قلب تو را سوی خدای تو کشانده؟
چه کسی در پی هر غصه ی تو اشک چکانده؟
چه کسی دست تو را در پس هر رنج گرفته؟

چه کسی راه به روی تو گشوده؟
چه خطرها به دعایم ز کنار تو گذر کرد
چه زمان ها که تو غافل شدی و یار به قلب تو نظر کرد...

و تو با چشم و دل بسته فقط گفتی...
تو کجایی!؟ و ای کاش بیایی!
هر زمان خواهش دل با نظر یار یکی بود، تو بودی...
هر زمان بود تفاوت ، تو رفتی ، تو نماندی.
خواهش نفس شده یار و خدایت ،
و همین است که تاثیر نبخشند به دعایت ،
و به آفاق نبردند صدایت
و غریب است امامت
من که هستم ،
تو کجایی؟
تو خودت ! کاش بیایی
به خودت کاش بیایی...!




موضوع مطلب :
چهارشنبه 91 اردیبهشت 27 :: 8:30 عصر ::  نویسنده : بهار

یکشنبه 27 اردیبهشت 88تلفن به صدا دراومد،آقامون بود،با صدای گرفته وحزن آلوده ای سلام کرد...
تعجب کردم!چی شده....
آیت الله بهجت....نتونست حرفشو تموم کنه...
گوشی رو گذاشتم،گریه امونم نمیداد...مامان !چرا گریه میکنی؟...
دخترم هم خیلی اقا رو دوست داشتند...تازه به سن تکلیف رسیده بودن وبه گفته خودش قشنگترین نمازی که خوندنمازی بود که به آقا اقتدا کردند...
اونم زد زیرگریه....
شاید باورش برا خیلی هاسخت باشه!کما اینکه یه بنده خدائی گفت اغراق میکنید..
ولی به خدا عین حقیقت بود.خانوادگی بهشون ارادت داشتیم هرچند عملا شاید...!

وسه سال گذشت...

ازغصه می میرم ،مرا مگذارو مگذر......!


روحش شاد..




موضوع مطلب :
پنج شنبه 91 فروردین 17 :: 12:16 عصر ::  نویسنده : بهار

فاطمیه  آمدوآن مونس  و همدم  کجاست؟
شمع میپرسد ز پروانه گل نرگس کجاست؟

در  عزای مادرت  یابن الحسن   یکدم   بیا ،
تا نپرسد این جماعت بانی مجلس کجاست.

http://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/99121147648415693880.jpg

شکر حق ما هم گرفتار غم مولا شدیم
همنشین روضه های مادرش زهرا شدیم

این حضور با صفا با دعوت چشمان اوست
تا به جمع فاطمیون زمانه جاشدیم

گرچه گم کردیم خود را بین بازار گناه
فاطمیه سر رسید و باز هم پیدا شدیم

قطره ای از جام زهرا را به لطف مهدی اش
بر مشام جان زدیم و شهره ی دنیا شدیم


گر چه ما را عده ای مجنون زهرا خوانده اند
سر خوش از این افتخاریم و بدان رسوا شدیم

کاش امشب بین روضه فاطمه گوید به ما
مورد تأیید فرزندش گل طاها شدیم


شاید امشب یک دعا از جمع ما شد مستجاب
شد مدینه قسمت و آنجا همه شیدا شدیم




موضوع مطلب :
جمعه 91 فروردین 11 :: 9:36 صبح ::  نویسنده : بهار

 

میگفت:پاشو بریم خونه حاجی،بالاخره بزرگتره،بزرگی گفتن،کوچیکی گفتن،ما بریم اول به خودمون احترام گذاشتیم....سریع گاردی گرفت وبا تندی گفت:مگه من سبکم!؟ گفتند:دیدو بازدید! ما بریم اون نیاد بازدید که نمیشه!....
اصل نوشت:

آقای مهربونم!هرسال با ذوق وشوق  وافر به دیدنت میایم...هرچند دست خالی وروسیاه وشرمنده!اما تو بزرگواری!
مولا دلمون رو نشکن !منتظریم که قدوم سبزت رو بردیدگان حقیرمون بگذاری...!
آقا دل کویریمون بارش مهرتو را میطلبد...!آقا کی میای بازدیدمون !؟ منتظرباشیم...؟!دلت میاد بازم  ما سال رو بدون حضورت به انتها برسونیم...دلت میاد آقا....:(


ای امید همه ی قلب دو  عالم  مپسند!
از تو  نومید  شود  ذره ی  بی مقداری!





موضوع مطلب :
پنج شنبه 91 فروردین 3 :: 12:10 عصر ::  نویسنده : بهار

 

 

شمارش معکوس آغاز میشود!کمتراز40 ثانیه دیگرتا تحویل سال نو نمانده است...

چشمهای منتظر...
اشک..دستهای دعا...

 وقتی می امدی خیلیها التماس دعا گفتند،یک به یک یادت می آید...

اما!
آقای مهربانم!به حاجات خودم گفتم خاموش!بگذارید فقط آمدن تو را فریاد کنم!اگربنا به اجابت است باید راس همه دعا ها این دعا اجابت شود...

*یا مقلب القلوب والابصار...
همه با هم زمزمه کردند ...

آقا برای امدنت دعا کردیم !تو خودت دعا نکردی!؟
چقدردلمان برایتان تنگ شده است!چگونه بهاررا بی تو اغازکنیم!
*

آقای غریبم که دلتنگ توام!یکباردگربهارامد بی تو!:((

وبازدرحسرت دیدارتو همچنان باید ثانیه به ثانیه انتظارکشید!آه!چقدرسخت است اگرثانیه ها دست به دست هم دهند ،پابه پای هم بروند وبدوند وسالی دیگر....نه....نه....انتظاربس است  دیگر...خدایاااااااااااااااااااااا!فرج مولایمان را برسان!غربت بس است...

بس است انتظار...:((

http://www.pic1.iran-forum.ir/images/up2/46450020151495134801.jpg


پ.ن:
خواستم ازلحظه تحویل سال مسجد مقدس جمکران عکس و فیلم بگیرم ،اما دلم نیومد لحظات قشنگ دعا رو ازدست بدم !ومتاسفانه نتونستم شخصا اون لحظه را برای شما مستند کنم!...




موضوع مطلب :
جمعه 90 اسفند 26 :: 11:15 عصر ::  نویسنده : بهار

 

این روزها خسته است!کاش حضورنابش رخ مینمودتا تمام خستگیهایش به یکباره رخت برمی بست!دلم را میگویم!خسته ازرفتن ونرسیدن!خسته ازبارگناه!خسته از....
این روزها دنبال یک نورمیگردد...کجاست روزنه های امیدو ضیاء تا بینایش کند؟!چشمانم را می گویم!کم سو شده است نمیبیندنورعشقش را!...

این روزها...

این روزهاکه چشمبراه بهاریم...کجاست نسیمی که رایحه دلنوازحضورش را با خود به ارمغان آورد؟!
کجاروئیده اند شکوفه هائی که با تبرک ازتابش نوروجودش شکوفا شده اند؟!...
کجاروئیده اند سبزینه هائی که قراراست  فرش قدمهایش گردند؟!

این روزها منتظربهاریم...وبهارحضورت را بیش ازپیش چشمبراه..

واما،آقای مهربانم!مهدی جان!این چندمین سال است که تحویل سال را به عشق تو به جمکران می آیم!!
میشود امسال.....
آقای قریبم!غریبانه های دلم را دریاب!...

 
کاش امسال سرسفره هفت سینمان مهمان شوی...نمی دانم آنجا تو میزبانی یا میهمان!اما مگرنه اینکه بزرگترها باید به کوچکترها عیدی بدهند؟!...بابای مهربانمان عیدیمان فراموش نشود!حضورت را،ظهورت را،بودنت را....بودنت را....


صد مبارک به تو آن عید که فردا باشد
نـوروز  نـوید   وصـل  دلـها   بـاشـد

امـیـد  که  با   فضل   خداوند  جـلـیّ
سـال  فـرج  مـهـدی زهـرا  (س) باشـد




موضوع مطلب :
چهارشنبه 90 اسفند 10 :: 9:34 عصر ::  نویسنده : بهار


http://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/31383547459928567161.gif

از ازل آب و   گلم  گفت :   که من    کوثری ام
فاطمی دین و حسینی ، حسنی ،  حیدری ام

همه ی دلخوشی ام  ای  گل زهرا  این  است
که   خوش   اقبال   از  این  مرحمت  داوری ام


سر  در  قصر  بهشتی     دلم           بنوشتند
که        مسلمان    مرام   حسن عسگری ام


چه   کسی   مثل من دل   شده دلبر   دارد ؟
چه  کسی  مثل تو ای دوست  کند دلبری ام ؟


من  که  مجنونم  و  آشفته –  تورا  می خوانم
سر  بازار   غمت -یوسف    من –   مشتری ام


به همه  نسل  بنی  فاطمه   سوگند   که  من
تا    صف   حشر    بگویم    که  علی اکبری ام


آری آری بخدا کف زدن اینجاست  حلال
که حسن داده مرا وعده دیدار و  وصال


آسمان   مهر   وتولای   تو    دارد    آقا
عرش  درسینه  تمنای  تو    دارد    آقا


حور    و  قلمان   بهشت   اند  گدای   نفست
باغ رضوان    سر     سودای   تو    دارد    آقا


از شعاع  افق   چشم  تو     بالاتر   چیست؟
ماه    سودای    قدم های    تو    دارد     آقا

به وجود تو امام حسن عسگری است
که به کنعان دلم یوسف  زهرا    دارم


ای بنازم به  مقامت که  امانت   داری
من  امان نامه   ز امضای  تولا    دارم

حاجت  روی  جگر  گوشه  تو  ما  را  کشت
ای  بسا  دست  توسل  به  تو  مولا  دارم

مادرت   منتظر     آمدن     مهدی    توست
صبح  میلاد  تو  هنگامه  هم  عهدی  توست

سامرا  خاک  گل  ماست  خدا  می داند
خاک  من  از  گل  مولاست  خدا  می داند


نظر   از   سامره   بردار   دلم   را    بنگر
حرم  عسگری  اینجاست  خدا   می داند

نه من از کوی تو دورم به همین منزل چند
بعد منزل نه به اینهاست  خدا  می داند

حج تویی کعبه تویی در دل من خانه توست
طوف   کوی  تو  مهیاست  خدا   می داند


حرم و  گنبد و گلدسته تو  در  عرش است
عرش   زوار  دل  ماست   خدا   می داند


طلب و دعوت و همت همگی نزد شماست
ورنه   دل   قافله   پیماست    خدا می داند


شاعرمحمود ژولیده




موضوع مطلب :
<    1    2    3    4    5    >>    >    
پیوندها