سلام،خيلي خوش اومدين وممنونم ازحضورتون.شايد حدس زده باشم کي هستيد،(بيخيال،بگذريم؟!)نميدونم درست حدس زدم يانه.درمورد سخن دکترشريعتي،گاهي بزرگترايه حرفائي ميزنن که شايد من کوچکترظاهرقضيه روببينم وطبق ديدونگرش خودم برداشتي ازش داشته باشم،من باخيلي ازحرفهاي دکترشريعتي موافقم حتي هبوط ايشون روکه خوندم ميتونم بگم دوره راهنمائي روباکلمات شيرين اين کتاب که به دلم نشسته بود زندگي کردم،...بگذزيم ،من ازسياست خوشم نمياد اماازبعد همدلي بيشتر نوشته هاشودوست دارم امابااين درخواستشون موافق نبودم(کي ازمن نظرخواست)!!اين ازاين.2-به خداعين حقيقت رونوشتم.اون چيزي که اون روزبرام اتفاق افتاد.ماخونوادگي ارادت داشتيم خدمتشون وخيلي دوستشون داشتيم هرچند عملمون بافرامين ايشون جوردرنميومدولي يادمه حتي روزجمعه ش که مراسم عقديکي ازنزديکان بود نرفتم ،شايد بعضياهم مسخرم کردند.نميدونم چرابايد غيرقابل باورباشه براتون؟؟!درمورد وبلاگم هم هدفم اين بوده:ميخواهم براي دل خودم بنويسم ،تاکسي براي خواسته هايم سرزنشم نکند*ودلم ازآقاميگه،وآقاي بهجت هم ازجمله کساني بودند که واقعا دردانه ي زمان مابودند وامام زمان(عج) دوستشون داشتند،شايد تاموقعي که ايشون رونديده بودم اين حس روبه اين صورت نداشتم اماوقتي اون روز توي مسجد کوچيک خودشون که يه لحظه ازپشت پرده چهره ي نورانيش روديدم ديگه بيشترشيفته شون شديم و........بگذريم،به نظرمن مهدوي موندن مهمه که ازفتنه هاي آخرزمان،فرقه هاي متعددوحتي عرفانهاي کاذب ودروغين آخرزمان فقط به خداپناه ميبريم.....//درآخرممنونم ازحضورتون وانتقادتون ولي بازم ميگم به خداعين حقيقت بود واوني که زنگ زد دوستم نبود...........ضمنا اين مورد استثنابود وبنده قصد ندارم جزازامام زمان بنويسم وگاهامناسبتهاي مذهبي....ياعلي.