در کوي و برزن اين شهر رسوا شدم بيا
چون سرو کنار تو تنها شدم بيا
دام از دوپاي نحيفم فکن اي عزيز
منهم اسير زلف چليپا شدم بيا
اينجا هميشه شب است و سکوت و درد
زنداني اين شب يلدا شدم بيا
با اشک و عقده هزار ساله در گلو
هر شب به ياد تو زيبا شده ام بيا
بنگر چگونه مست فتادم به کنج دير
ساقي قسم به ميکده تنها شدم بيا
عمري چون غنچه به حسرت ديدار بوده ام
اکنون ميان لجه خون وا شدم بيا
عمري در انتظار نشستم به کوي تو
رخسار ماه تو دير آشنا شدم بيا
در خانه دل از براي تو گلها شکفته اند
آري براي آمدنت مهيا شدم بيا
عمري به بوي تو هر جا نشسته ام
داني به وصل تو شيدا شدم بيا
مويم سپيد شد در حسرت فراق
پيرم ولي به بوي تو برنا شدم بيا
بر بخت من طالع سبزي نشسته است
حالا که چون بهار مصفا شدم بيا