سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
صفحه نخست          عناوین مطالب وبلاگ           نقشه سایت                 ATOM
درباره وبلاگ


اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ رَسُولَکَ‏، اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی رَسُولَکَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَکَ‏، اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینِی
نویسندگان
حمایت

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 132
  • بازدید دیروز: 26
  • کل بازدیدها: 341898
سه شنبه 89 اردیبهشت 7 :: 10:3 عصر ::  نویسنده : بهار

 هدیه فاطمی آواتار هاسلام مولای من

امروز خیلیهابه من التماس دعاگفتن،وقتی فکرمیکنم میبینم خیلی

کمترازاونی هستم که درحق اونادعاکنم،اماامشب، تورابه پهلوی

 شکسته ی مادرت فاطمه زهرا(س) قسمت میدم خودت برااومدنت

 دعاکنی براعاقبت به خیری ماهم دعا کنی،برا همه اونائی که

 التماس دعا گفتن ونگفتن،آقاجون براهمه ی ماروسیاهادعاکن....

اباصالح یا اباصالح التماس دعا

هرکجارفتی

        یاد ماهم باش...

          کنارقبرمخفی مادرت زهرا،

                               یاد ماهم باش...

                                       یادماهم باش...




موضوع مطلب :
جمعه 89 اردیبهشت 3 :: 9:11 عصر ::  نویسنده : بهار

جمعه ها از پى هم مى گذرند اما آدینه ى موعود را صداى پایى نیست.
سالهاست قلم با دستانم آشنایى دارد. از اشک تا لبخند مونسم بوده، از دورى و فراق یار کاغذها سیاه کرده، از سرخى پرچم یا حسین بر روى گنبد زرین نوشته تا بین الحرمین دل ها، از کرببلا نگاشته تا دیوانگى در حریم ارباب.
با خود مى ‏گفتم درد دلى است حک شده بر روى تکه هاى کاغذى سفید
هر بار که این جمله را مى‏شنیدم: «هرکس که بمیرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهلیت از دنیا رفته» دلم مى‏خواست بدانم این یار نهانى، این غایب از نظر منتظران، سلاله ى زهراى مرضیه کیست؟
دلم مى خواست بدانم پاداشى همچون بقیة الله که خداوند در قبال جانبازیهاى حسین به او عطا کرده کیست؟
اما هربار بهانه‏اى براى این دل بى‏قرار تراشیدم.
پیام امام مهدى شگفت زده‏ام کرد. دیگر مى ‏توانستم به دور از تمام بهانه‏ها در اندیشه ى مهدویت غوطه ور شوم. مى‏توانستم زمزمه‏ ى دلتنگى‏هایم را به گوش عشاق منتقم آل محمد برسانم. حال آن که این سعادت را نصیبى بود برایم در جمعه‏ ى موعود. جمعه ‏ى موعود براى پرنده‏اى چون من که مى‏آموخت پر زدن را در اوج آسمان‏ها براى روز دیدار او.
حال که در دریاى افکارم غرق مى‏شوم مى‏فهمم دنبال یار گشتن، دنبال خود رفتن مى خواهد. یافتن خود یعنى احساس حضور سبزى که سالها مقابل چشمان منتظرت بوده و تو او را نمى ‏یافتى.
در این آدینه کوچه باغ دلم پر از صداى یا مهدى است. مستى را با این نوا تجربه کردن عالمى دارد.
یابن الحسن، آقاى من؛ راه، راه توست و من خاک پاى کنیزان شما.
این قلم خسته و این قلب شکسته را یارى کن تا بنگارد از گرمى حضور شما در پشت نقاب انتظار...
اللهم عجل لولیک الفرج
آمین




موضوع مطلب :
پنج شنبه 89 فروردین 26 :: 9:1 عصر ::  نویسنده : بهار

چقدر از آسمان دورم


چقدر رنگ زمین گرفته دلم


چقدر غرق ظلمتم، چقدر دلتنگ نورم


از آسمان به زمین نیامدیم برای رنگ زمین گرفتن


اینجا قرار بود نقطه ی پروازم شود تا خدا،


آه ازین چشم های بی لیاقت


تو باشی و ما تو را نبینیم!؟


آه ازین دل بی لیاقت


تو غریب باشی و ما را غم نباشد!؟


آه ازین همه بی غیرتی


تو « هل من ناصر » بگویی و ما این همه کر!؟


چند جمعه مانده تا لایق شدنمان ارباب؟


برای بیداریمان دعا می خوانی دلشکسته ی من؟


اینجا قرار بود همانی شوم که او می پسندد.


خودش تو را به یادم اورد ، خودش تو را در دلم نشاند


دلم به دستت ای رابط میان زمین و آسمان، ای امام هدایت،

ای مهدی


دلم به دستت.....

*****




موضوع مطلب :
پنج شنبه 89 فروردین 19 :: 4:2 عصر ::  نویسنده : بهار

گــره فتـــاده بــــه کارم چـــرا نمی آیــی؟ 

چه جمعه ها که رسید و دلم هوای توکرد

بـــه خلـــوت دل زارم چـــرا نمـــی آیـــی ؟

بیا که شـــوق وصالت نهایت عشق است

نشان عشـــق تو دارم چـــرا نمی آیـــی؟ 

بهــــار عمــــر من منتظر خــــزان گشته

به فصــل تیره و تــارم چـــرا نمی آیـــی ؟

گـــل معطــــر گلــزار مرتضی ، مهـــدی

به بــاغ حسن تو خارم چـــرا نمی آیـــی ؟

بــرای دیـــدن خــــال رخت ( نیـــا ) گوید

دگـــر نمانـده قــــرارم چـــرا  نمی آیـــی؟

************ 

شعراز : احمد اخوان نیا 




موضوع مطلب :
یکشنبه 89 فروردین 15 :: 9:13 صبح ::  نویسنده : بهار

مهدی جان آنانکه به دنبالت می گردندگم کرده راه نیستند که گم کرده خویشند و غافل از این موضوع. حیران و سرگردان در بیراهه ها وامانده اند مهدی جان مرا به من بنما تا تو را در آییینه دلم بیابم تویی که همواره در قلب منی و مرا تسخیر خود کرده ای مهدی جان , چنان غافل از خویش و گرفتار اغیار گشته ام که تو گویی وجود ندارم مرا فرایادم آر

Image 04h.jpg

بار  دگر هزار  و سیصد  و هشتاد و هشت

پرید   پلک   و  کسی  ضربه ای  نزد  بر  در

و  انتظار  سکوتی   که  باز هم  نشکست

حکایتی است که هر جمعه خوانده ایم از سر

دوباره هفته ی من هفت خوان تنهائی است

دوباره قصه ی تلخی که گشته ایم از بر

چقدر بین من و تو .... چقدر فاصله است

تو شرق نابی و ما  مغربیم  و  مغرب تر

تو مثل ابر بهاری ، بهار تشنه ی توست

حریق تشنگی اش را شبی ببار و ببر

نیامدی  و بهار  از  کنار  خانه  گذشت

و قلب  باغچه  لرزید  و  غنچه شد پرپر

چه سال نوری دوری ست سال آمدنت

کجای این شب مسدود می رسم به سحر

اگر  تو باز نیایی   منم  که    می آیم

کران کران همه آفاق را به پای خطر

دوباره از که بپرسم؟  مرا  شناخته اند

قناری    قفس  و  فالگیر  پشت    گذر

چه     قدر    فال  گرفتم  برای  آمدنت

خلاصه ی همه یک شعر بود: شعر سفر

سفر حکایت تلخی ست بی تو تلخ تر است

کجاست    خانه ی  دورت؟  مرا به خانه ببر

*******شاعر:ناشناس




موضوع مطلب :
جمعه 89 فروردین 6 :: 8:16 صبح ::  نویسنده : بهار

چشم  در راهیم  اما  قاصدی  در راه نیست

جمعه هم آمد ولی آن جمعه دلخواه نیست


ما   کجا    و    نورباران   شب   دریا   کجا!

قطره در خواب و خیالِ  جذر و مد ماه نیست


ما     کجا    و    بارگاه   حضرت   خوبان   کجا!

هر گدایی، لایق هم صحبتی با شاه  نیست


عشق، اینجا  بین  آ دم ها  غریب افتاده است

پایمردی  کن  برادر!  یوسفی  در  چاه  نیست


بارمان  را   آب  برد   و   تازه   فهمیدیم    که

در  بساط   خالی  ما، آه   حتی  آه    نیست


ریشه در خاکیم و دم از آسمان ها  می زنیم

بت پرستانیم و  مثل ما کسی گمراه  نیست


تک سوار   قصه ها،  یک روز    می آید   ولی

جز  خدا   از پشت پرده، هیچ کس آگاه نیست

****************

باتشکرازدوست عزیزناشناسی!! که اینوبرام فرستادن




موضوع مطلب : عشق , جمعه , نورباران , غریب , یوسف , تکسوار
<    1    2    
پیوندها