درباره وبلاگ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ رَسُولَکَ، اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی رَسُولَکَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَکَ، اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینِی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ صفحات وبلاگ
نویسندگان
آمار وبلاگ
بهاربه تو نیامده صبر کن سررسید! موضوع مطلب : جمعه 91 اسفند 18 :: 7:13 صبح ::
نویسنده : بهار
صدای پای بهار نشسته در گوش زندگی صدای استخوان شکستن طبیعت در تجلی تازه شدن کم کم بلند تر شده است... عمری شد.. 52 جمعه غریبانه دیگر هم گذشت 25 بهار است که جمعه ها را می شمارم امسال هم نیامدی رسیده کارد به استخوان دل! نخند به بیراهه های دلم مولای سبز پوش تو فقط بگو با کدام بهار ظهور می کنی؟ ترک خورده خواب چشمهایمان! العطش آقا! خشکیده درخت امیدمان پس کی ابرهای انتظار کنار می کشند هوا بدجور دم کرده چه سخت نفس می کشد زمین هر روز انگار پایان دنیاست شاید این روزها آن روز آخر است که این همه طولانی شده و من از بس آسمان را به جستجوی نور ظهورت خیره کنکاش کرده ام چشمانم مات شده و دنیا را تاریک و روشن می بیند چند جمعه بغض کفایت می کند برای ظهور؟ آقا نکند دیر شود دیر تر از عمر من و نبینمت.. آقااگر نیایی با بهار و جمعه ها قهر می کنم آقا لباس تازه کن! این شهر عطر حسین را می خواهد بشنود ... آقا شنیده بودم هر که با یاد تو چشم ببندد، شب قدم به خواب چشمانش می گذاری آقای من دیشب مرد خسته ای به خوابم آمد که نشناختمش گم شده بود دست و پای دلم لعنت بر غفلتم حتی نتوانستم بایستم مقابلش مولای من! آن مرد تکیده تو بودی؟ چه کرده ایم ما با دلت ای ماه پیمبر! آقا دلم یکپارچه شده آتش و خون چگونه به چشمان فاطمه نگاه کنیم در دانه اش در دنیای به این شلوغی تنهاست! منتظر چه هستی آقا؟ یعنی قرار است بیش از این شرمنده اهل بیت شویم؟
منبع: دل نوشته های من موضوع مطلب : شنبه 91 بهمن 28 :: 10:13 صبح ::
نویسنده : بهار
دردم مداوا میکنی مثل همیشه عقده ز دل وا میکنی مثل همیشه
آیینه زیبا می شود با یک نگاهت دل را تو شیدا میکنی مثل همیشه
دروازه لطف و کرم را می گشائی وقتی که لب وا می کنی مثل همیشه
از گوشه چشمت کرم می ریزد آقا از بس که غوغا میکنی مثل همیشه
پرونده اعمال ما گرچه سیاه است می دانم امضا میکنی مثل همیشه
دل مرده ام اما تو با یک گوشه چشمی کار مسیحا میکنی مثل همیشه
بهر ظهور خود چرا ای یوسف عشق امروز و فردا میکنی مثل همیشه
تو مثل بابایت علی غمهای خود را با چاه نجوا میکنی مثل همیشه
تو مثل زهرا مادرت از بس که خوبی با ما مدارا میکنی مثل همیشه
شبهای جمعه کربلا همراه مادر تو روضه برپا میکنی مثل همیشه
سید مجتبی شجاع موضوع مطلب : سه شنبه 91 بهمن 10 :: 10:15 صبح ::
نویسنده : بهار
ای تمام آفرینش خشتی از ایوان تو
موضوع مطلب : سوخت از زهر ز پـا تـا بـه ســرم آب گردیـده خـدایـا جگــرم
موضوع مطلب : شنبه 91 دی 16 :: 1:57 عصر ::
نویسنده : بهار
آقای قاضی زاهدی نقل کردند:« سال 1354 هجری شمسی، صبح جمعه ای، بعد از دعای ندبه در منزل خود در قم، با یکی از رفقای موثق اهل علم به نام « آقای حسینی » نشسته بودیم و صحبت در پیرامون مقام حضرت مهدی ارواحنا فداه به میان آمد.ایشان گفتند: « من منتظر بودم ماشینی برسد و به خیابان آذر بیایم، ناگهان یک سواری آمد و جلو من ایستاد و گفت: آقا بفرمایید. سوار شدم. کم کم تعریف کرد و گفت: من از تهران می آیم و به جمکران می روم، متوجه شدم حالی دارد و زمزمه ای و به نام امام می گرید. گفتم: این هفته آمدی یا تمام هفته ها؟ گفت: خیر، مدتی است می آیم. گفتم: آیا حضرت هم توجهی نموده و داستانی داری؟گفت: آری. گفتم: اگر ممکن است بگو. گفت: من بر دردی در کتف و شانه مبتلا شدم، مثل اینکه آن موضع را آتش نهاده باشند، دائماً می سوخت. نزد اغلب دکترهای تهران رفتم و علاج درد نشد؛ تا اینکه عده ای از اطبا تشخیص مرض دادند و گفتند: فلان مرض است ( البته نام مرض را گفته بود ولی ایشان فراموش کرده بود ) که قابل معالجه نیست. تصمیم گرفتم برای زیارت امام رضا (علیه السلام) به مشهد بروم با ماشین خودم حرکت کردم تا به مشهد رسیدم، برای زیارت به حرم رفتم و زیارتی انجام داده، بیرون آمدم. در بین راه که می رفتم، دیدم مجلس روضه ای است و واعظی بالای منبر به ارشاد مردم مشغول است گفتم: چند لحظه ای بنشینم و استفاده کنم به تناسب روز جمعه، واعظ مطالبی پیرامون مقام حضرت حجت (علیه السلام) بیان کرد تا به این جمله رسید که خطاب به جمعیت فرمود:ای زائرینی که برای زیارت ثامن الحجج آمده اید! بدانید برای شفای دردها و رفع گرفتاریها لازم نیست به مشهد بیایید و درد دل به آقا علی بن موسی (علیه السلام) کنید؛ بلکه ما امام حیّ و زنده داریم! ما امام زمان داریم که هر کجا با حقیقت توسل به او پیدا کنید به داد می رسد.این جمله چنان در دل من اثر گذاشت که تصمیم گرفتم از درد، خدمت امام هشتم (علیه السلام) حرفی نزنم. و گفتم: این واعظ، راست می گوید. من هم برمی گردم و با امام زمان(ع) در میان می گذارم.پس از زیارت دیگر و بازگشت به تهران و خانه، یک شب در حالی که تنها بودم توسل به امام زمان پیدا کردم و درد دل به آقا گفتم. مرا خواب درگرفت. در عالم رؤیا دیدم که به قم آمده ام. وارد صحن شدم ناگاه از درب دیگر دیدم آقایی وارد صحن شد. گفتند: این آقا «مقدس اردبیلی» است. من نام او را شنیده بودم و می دانستم او خدمت امام زمان (علیه السلام) زیاد رسیده است؛ به عجله خودم را به او رساندم و بعد از سلام، مقدس اردبیلی را قسم دادم به ائمه(ع) که به من توجه کند. فرمود: به خود آقا و امام حیّ چرا نمی گویی؟ من نگاه به ساعت کردم دیدم یک ساعت و نیم به اذان صبح است، پیش خود گفتم: اگر الان به آنجا بروم نیم ساعته می رسم. به طرف مسجد جمکران رفتم، تا وارد صحن مسجد شدم، از پله ها بالا رفتم؛ (الان بنا را تغییر داده اند) پشت شیشه ها دیدم چند نفر رو به قبله نشسته و مشغول ذکراند.داخل مسجد شدم. دیدم یکی از آنها مقدس اردبیلی است که الان در صحن بود، سلام کردم. مقدس اشاره کرد: بیا، بعد به یکی از آن اقایان گفت: این مرد از من خواست و من آدرس داده ام تا به این جا آمده. فهمیدم آن آقا امام زمان است. شروع کردم به گریه کردن و آقا را قسم دادن به حق جدش امام حسین (علیه السلام) که درد مرا شفا بده.آقا، بدون اینکه بگویم، دردم کجاست، موضع درد را مستقیم دست گذاشت و فرمود: شما، سالم شدی.از شوق شفا یافتن از خواب بیدار شدم و از آن موقع تا حال مثل اینکه من چنان مرضی نداشتم و شفا گرفتم.لهذا به عشق و علاقه به حضرتش و این که این مسجد اینقدر مورد توجه امام زمان (ارواحنا فداه) می باشد از تهران هر شب جمعه می آیم و پس از خاتمه مراسم مسجد به تهران بر می گردم. »
منبع: حکایات کتاب عبقری الحسان موضوع مطلب : پیوندهای روزانه پیوندها
|
||