آقا بیا تا زندگی معنا بگیرد
شاید دعای مادرت زهرا بگیرد
آقا بیا تا با ظهور چشم هایت
این چشمهای ما کمی تقوا بگیرد
خیلی از ماها ( اگه نگیم هممون ) خیالمون از بابت امام زمانی بودنمون راحته.
انقدر راحت که فقط برای ظهور حضرت لحظه شماری میکنیم
ولی برای آمادگی خودمون قدم از قدم بر نمی داریم.
در حالی که اگه درست نگاه کنیم دورانی که درش قرار داریم دوران بی خیالی یا بهتر بگم
خاطر جمعی نیست.
امام صادق علیه السلام ، زمان ظهور امام زمان رو اینطور توصیف می کنن:
بعد ارتداد اکثر القائلین بامامته = یعنی پس از اینکه اکثر طرفداراش ازش برمی گردن ظهور می کنه
این یعنی زنگ خطر!!!!
یا امیرمومنان علیه السلام راجع به آخر الزمان به اصبغ ابن نباته می فرماید:
له حیره و غیبه یضل فیها اقوام و یهتدی فیها اقوام آخرون =
برای فرزندم مهدی غیبتی است که در آن گروه هایی گمراه می شوند و عده ای دیگر هدایت.
گمراه می شن یعنی تو راه هستند و از راه به در می شن یعنی امام زمانی هستند و بی دین می شن
این یعنی زنگ هشیار باش!!!!
داستان شلمغانی رو نمی دونم بلدید یانه ؟! اما خلاصه اش اینه که
شلمغانی از علمای طراز اول شیعه بوده که خیلی هم روی خودش حساب می کرده
تصور همه مردم و خودش این بوده که بعد از وفات جناب محمد ابن عثمان (نایب دوم حضرت)
اونه که به نیابت امام منصوب می شه ،
اما حضرت جناب حسین ابن روح رو انتخاب کردن و کاری که شلمغانی کرد انکار وجود حضرت بود !
به همین سادگی.
حالا انصاف میدید که خیلی هم نباید خیالامون تخت و راحت باشه.
با این همه ماها امیدمون باید به خدا باشه و دعا کنیم که تو امتحان آخرالزمان موفق بشیم.
((برگرفته ازوبلاگ حرف دل عاشق:عبد الزهراhttp://mahdawion.blogfa.com/))
السلام علی قلب زینب الصبور ولسانها الشکور
آمده چله نشین غم یار
قدکمان ازبهردیدارنگار
خاطراتی رابه دوش جان کشد
نیمه جان تامحضرجانان کشد
سرفرازانه قدمها میزند
روی خاک عشق تاپامیزند
بوی دلبربرمشامش میرسد
آه هنگام سلامش می رسد
السلام ای نعش پنهان زیرخاک
السلام ای جسمها ی چاک چاک
السلام ای کشته ی دریای
السلام ای پرچم سقا ومشک
السلام ای قبرهای بی نشان
ای زیارتگاه مام قدکمان
السلام ای سینه های سوخته
آمده باسینه ای افروخته
آمدم من ای برادرزینبم
زائری غمدیده وجان برلبم
آمدم با کاروان ارغوان
سرفراز اما حزین وقد کمان
آمدم من نیمه جان ودل غمین
تامگرکه جان دهم دراربعین
زیرلب من میکنم این زمزمه
من فدایت ای عزیزفاطمه
یا رب الحسین-بحق الحسین-اشف صدر الحسین-بظهورالحجه
------------------------------------
محمد علی شهاب
نغمه های ولایت
مولا شنیدم لاله ها را دوست داری
آیینه های آشنا را دوست داری
با یاد قرآنی که بر نی خوانده میشد
صوت و مناجات دعا را دوست داری
مولا شنیدم نی حکایت کرد از تو
میگفت: دلهای رها را دوست داری
میگفت: هرچند از جدایی میگریزی
اما تو سرهای جدا را دوست داری
از اهل بیتت از دلت پیداست بسیار
آتش گرفتن در خدا را دوست داری
مولا اگر چه این لیاقت را نداریم
اما بگو آیا تو ما را دوست داری؟
شعر از:زهرا بیدکی
....دختری داشت شه دین،که رقیه بدیش نام،،،زبی مهری گردون،رخ بختش شده سیلی خور ایام
،،،زهجرپدرش،روزعیان درنظرش شام،،،جفادیده ورنجیده،هم ازکوفه هم ازشام،،،
بسی سنگ ستم برسراوریخته ازبام،،،زکعب نی وسیلی زتنش رفته برون طاقت وآرام،،،
زخونین جگری در به دری ،بی پدری،تلخ وراکام ،،،به شیرین سخنی گشت شبی گرم نوا،،،
نوحه سرا گفت که ای عمه چه شد تاج سرم؟کوپدرم؟،،،زینبش آورد به پاسخ:که ایا نوردوچشمان ترم
باب کبارت به سفررفته،که ازفرقت آن شاه مراهوش زسررفته،،،پس آن طفل درآن گوشهءویرانه،
غریبانه بنالید وبزارید،چوبلبل،به پریشانی احوال چوسنبل،پس ازآن سرو سهی قامتش ازپای فتادی،
سرخود برسر خشتی بنهادی،غم بیداریش ازدل بزدودی،وبدیدی که درآن واقعه خوش سایهءاقبال به سردارد
ودربرج شرف زهره صفت،جای به دامان قمردارد،،،وماوای درآغوش پدردارد،وبنمود بیان درد دل خویش
وبرآورد به دل شورو نوارا،گفت:کی جان پدر،چه عجب یاد نمودی زاسیران،چه عجب امدی امشب تو به سروقت یتیمان!
پی دلجوئی ویرانه نشینان،زگل روی تو شد کلبه احزان،به صفا رشک چمن غیرت بستان
چه دهم شرح پدرجان،که زخونخواری وبیرحمی عدوان من غمدیده نالان بدویدم به بیابان،به سر خارمغیلان
منم آن نوردوچشمت که زشفقت به کنارم بنشاندی به رخم آب عنایت بفشاندی
دلم ازقید مشقت برهاندی،همه دم بود به دامان توام جای،ودرآغوش توام منزل وماوای
وکشیدی زعطا دست وفابرسرمن گاه زدی بوسه به رخ بهرتسلای دل مضطرمن
جان پدر حال ازمن غمدیده چه دیدی که به یک بار دل از من ببریدی زسرم پا بکشیدی
که نبودی و ندیدی چقدر شمربزد بررخ من سیلی وبنمودزسیلی رخ من نیلی و
جز سنگ جفا کس نکشیدی زوفادست محبت به سرم
بعد تو شد قوت من ازخون جگر،آب من از چشم ترم،گو چه کند عمه خونین جگرم
یا چه کند عابد بیمار همان بیکس تب دار که گردیده به زنجیرگرفتار
ودر این شهرغریبی نه مرا هست طبیبی نه دوائی نه غذائی نه به جز ناله شبگیر انیسش
نه به جز حلقه زنجیر جلیسش ،،،غرض آن طفل به دامان پدر غرق نوا بودو
زدرد دل خود نوحه سرا بود وهمی کردبیان شرح جفاوستم فرقه بی شرم وحیا را
...................دوصد آه از آن گاه که آن خیل اسیران همه بودند در افغان
که به ناگه سر سالارشهیدان به میان طبقی چون گل و از گل ورقی بر سرش
افکنده نهادندبه بالای زمین روشن از آن عرش برین گفت رقیه که ایا عمه مضطر
من از این فرقه ابترطلب نان ننمودم،به خدا جز به تمنای پدرلب نگشودم
زغمش زینب غمدیده برآشفت،وچنین گفت:که منظورتو این است
ومراد تو همین است،چو آن غمزده از روی طبق پرده برانداخت،به مقصود دل خود نظرانداخت
درخشنده رخی همچو قمردید،به خون غرقه سر پاک پدردید،به حسرت سوی او نیک
نظرکرد،ببوسیدوببوئیدوبگفت از چه به خونروی تو گلگون شده وموی تو پرخون شده
آنگه لب خود برلب آن سربنهادی،زغم ازپابفتادی وشد اززمزمه خاموش وبرفت
ازسراوهوشوزتن مرغ روانش سوی گلزارجنان گشت روان ...
بس کن ازاین قصه ءجانسوزصغیرا،که دگرتاب شنیدن نبود فاطمه وشیر خدارا...
یادم نمی آید چه کس را دوست دارم!...
دریا و شن؟..نه ! کوه ها را دوست. .دارم؟!...
انگار احساسات من دست خودم نیست...
گاهی سکوت و گه صدا را دوست دارم
شرمنده ام ! باید بگویم مدتی هست
اصلا نمیدانم شما را دوست دارم؟!!...
آه..این دلم از دست آدم ها گرفته...
دنیای خوب بچه ها را دوست دارم!
چشم دلم دنبال یک عشق قدیمی است...
این عشق پاک بی ریا را دوست دارم...
لیلا ! برو!.. دیگر جنونت در دلم نیست...
مجنونی این لحظه ها را دوست دارم!
بال و پرم بودی ولی پرواز را من
بی بال و پر.. نه ! بی مدارا دوست دارم!
آه عشق احساس شگرفی دارد اینبار..
این حس زیبا و رها را دوست دارم...
آخر خدایا این چه احساس عجیبی است....
............
آخر خدایا این چه احساس عجیبی است...
هان ! یادم آمد!.. .من خدا را دوست دارم!...
*****
شاعر:ناشناس
خوشحال میشم اگه کسی شاعراین شعررومیشناسه حتما به بنده اطلاع دهد تانام این شاعرعزیزروذکرکنم.باتشکر...