علی محمد باب در طول سالهای 1260 تا سال 1266 هر از چند گاهی ادعای خود را از مقامی به مقام بالاتر تغییر می داد سید علی محمد باب پس از آنکه به شیراز رفت و در حالی که ادعای بابیت حضرت ولیعصر ( عج ) را مطرح نموده بود[1] به دستور والی فارس در رمضان 1261 دستگیر شد . در شیراز او را تنبیه نموده و در نهایت نزد امام جمعه شیراز اظهار توبه و ندامت کرد و به قول اشراق خاوری بر فراز منبر و در حضور مردم گفت لعنت خدا بر کسی که مرا وکیل امام زمان بداند و لعنت خدا بر کسی که مرا باب امام غائب بداند . پس از آن شش ماه در خانه پدری خود تحت نظر بود [2]
سید علی محمد چون در شیراز اوضاع را نامساعد دید و از طرفی با معتمد الدوله والی اصفهان دوستی و روابط پنهانی داشت، در شوال 1261 هجری قمری که بیماری و با شیوع پیدا کرده بود از شیراز فرار کرد و به اصفهان آمد. در نزدیکی اصفهان نامه ای به معتمد الدوله نوشت و او چند نفر را به استقبالش فرستاد. او را به منزل امام جمعه راهنمایی کردند به دستور معتمد الدوله چهل روز در آنجا از او پذیرایی نمودند.
والی اصفهان جهت عزت دادن به اودر اصفهان مجلسی آراست و ازعلمای اصفهان درخواست کرد که در آن جلسه شرکت کنند. فقط چهار نفر از علما در این مجلس شرکت نمودند[3]
یکی ازعلما از علی محمد پرسید : تو مقلدی یا مجتهد ؟ اوبا پرخاش گفت: من باب و نایب خاصم و امام مهدی ( عج ) و پیغمبرم و مقام ربوبیت دارم. شما چنین سؤالی از من می کنید؟ سؤالات و پاسخ هایی دیگر نیز به میان آمد. اصولا وقتی که از او دلیل می خواستند، مهملاتی می بافت که اصلا مفهوم نداشت، مثل: هو الله من له البهی و البهیوت. یا من له الجل و الجلیوت! یا من له الکلم و الکلموت ! یا من له العظم و العظموت! یا من له الکرم و الکرموت! یا من له النصر و النصروت ![4]
علی محمد باب تحت حمایت والی اصفهان بود تا این که پس از 6 ماه والی اصفهان فوت کرد. علمای وقت از سید علی محمد به والی بعد شکایت کردند. او شکایت علماء اصفهان را به تهران فرستاد. از تهران دستور رسید که او را به تهران اعزام کنید. و در بین مسیر دستور دیگری آمد مبنی بر اینکه او را به قلعه ماکو بفرستند [5]
البته وی در طول این مدت با مریدان خود نیز در تماس بود و همین ملاقات ها زمینه را برای ادعاهای بعدی فراهم می نمود چنانکه کتاب بیان را در همان قلعه نوشت.
دولت محمد شاه قاجار برای اینکه پیوند او را با مریدانش قطع نماید در صفر 1264 وی را به قلعه چهریق در نزدیکی ارومیه منتقل کرد و در اواخر سلطنت محمد شاه به دستور حاجی میرزا آغاسی وزیر محمد شاه سید علی محمد را از قلعه چهریق به تبریز بردند و مجلسی با حضور ناصرالدین شاه ( که البته در آن وقت ولیعهد بود و هنوز بر مسند شاهی ننشسته بود ) و تعدادی از علماء ترتیب دادند علی محمد باب درآن جلسه آشکارا ادعای مهدویت کرد[6] و بابیت امام زمان را که پیش از آن مطرح نموده بود را به بابیت علم خداوند تاویل نمود.
ملا محمد مامقانی و نظام العلماء و چند تن دیگر که در آن مجلس حاضر بودند، سؤالاتی از سید علی محمد نمودند که مهمترین آنها چنین بود . [7]
نظام العلماء پرسید: معنی باب چیست؟ پس از سخنانی که رد و بدل شد، سید علی محمد گفت :أنا مدینه العلم و علی بابها نظام العلماء گفت: پس تو باب مدینه علم هستی؟ سید علی محمد گفت : آری
آنگاه سؤالاتی از طب نمود. سید علی محمد گفت: من علم طب نخوانده ام ولیعهد (ناصرالدین شاه ) به علی محمد گفت: اما این با ادعای تو منافات دارد.
نظام العلماء سؤالاتی در علم اصول کرد. جمله ای پاسخ دادکه لازمه ی آن تعدد و مرکب بودن خداست. ناچار بهانه آورد که من حکمت نخوانده ام. نظام العلماء از علم صرف از او پرسید . گفت: من فراموش کرده ام. از نحو پرسید. گفت :در نظرم نیست . باز از او پرسید : اگر کسی در نماز بین رکعت دو و سه شک کند ، چه باید بکند؟ سید علی محمد جواب داد: بنا را باید بر دو بگذارد. نظام العلماء گفت: ای بی دین! شکیات نماز را نمی دانی، ادعای بابیت می کنی؟ علی محمد گفت: بنا را بر سه بگذارد. نظام العلماء گفت: شاه مریضی دارد. کرامتی کن که او شفا یابد! ولیعهد گفت: اگر نظام العلماء را جوان کردی، دستگاهم را به تو می دهم. علی محمد گفت: در قوه ی من نیست باب در پایان گفت: من کسی هستم که هزار سال انتظار او را می کشیدید. نظام العلماء گفت: ما انتظار کسی را می کشیدیم که پدرش حسن و مادرش نرجس بوده و در سامرا متولد شده .
چون از او درباره برخی مسائل دینی پرسیدند از پاسخ فرو ماند و در نهایت پس از آشکار شدن عجز وی در اثبات ادعاهای خود او را به چوب تنبیه نموده و با چند ضربه فلک تمامی ادعای خود را پس گرفت اظهار پشیمانی نمود و به صراحت اعلام نمود این بنده ضعیف را قصدی نیست که خلاف رضای خداوند عالم و اهل ولایت او باشد.اگر چه بنفسه وجودم ذنب صرف است ولی چون قلبم موفق به توحید خداوند جلّ ذکره و نبوت رسول او (ص) و ولایت اهل ولایت اوست و لسانم مقر بر کل ما نزل من عندالله است، امید رحمت او را دارم و مطلقاً خلاف رضای حق را نخواسته ام و اگر کلماتی که خلاف رضای او بوده از قلمم جاری شده، غرضم عصیان نبوده و در هر حال مستغفر و تائبم حضرت او را و این بنده را مطلق علمی نیست که منوط به ادعایی باشد، استغفرالله ربی و اتوب الیه من ان ینسب الی الامر و بعضی مناجات و کلمات که از لسان جاری شده دلیل بر هیچ امری نیست و مدعی نیابت خاصه حضرت حجت الله علیه السلام را محض ادعای مبطل و این بنده را چنین ادعایی نبوده و نه ادعای دیگر، مستدعی از الطاف حضرت شاهنشاهی و آن حضرت چنانست که این دعاگو را به الطاف و عنایات بساط رأفت و رحمت خود سرافراز فرمایند، والسلام [8]
سرانجام پس از مرگ محمد شاه ناصرالدین به جایش نشست. صدر اعظم ( امیر کبیر) ، چون دید هر روز در گوشه ای آشوبی برپاست، دستور قتل باب را صادر کرد. او را که در آن هنگام 31 سال داشت از زندان بیرون آورده به چوبه ی دار بسته و تیرباران کردند. این واقعه در 28 شعبان 1266 هجری قمری رخ داد/
منابع:
[1] ـ علی محمد باب ، احسن القصص ، صفحه 1 .
[2] ـ عبدالحمید اشراق خاوری ، مطالع الأنوار ( تلخیص تاریخ نبیل زرندی ) ، صفحه 131
[3] ـ کتاب «تاریخ جامع بهائیت» محاکمه باب را در 11 محرم 1262 هجری قمری ذکر نموده است.
[4] ـ علی محمد باب ، کتاب الواح خطی نقطه اولی
[5] ـ فتنه باب ، اعتضاد السلطنه ، صفحه 238
[6] ـ عبدالحسین آیتی ، الکواکب الدریه ، جلد اول ، صفحه 224 .
[7] ـ اسدالله مازندرانی ، ظهور الحق ،جلد 3 ، صفحه 14
[8] ـ ابوالفضل گلپایگانی ، کشف الغطاء ، صفحات 204 و 205
ادامه مطلب ...
موضوع مطلب :