مولاجان تولدت مبارک..
شب میلادت طبق خواسته خودتان که در شادی ما شاد باشید ودر غم واندوهمان غمگین ومحزون..خواستم فقط بخندم وشاد باشم...
گفتم بزنم ازخانه بیرون میان خیل عظیم منتظرانت، برای جشن میلادت ماهم شریک این شادی باشیم...درمسیر ترافیکی بود عجیب !آنهم مسیری که همیشه خلوت بود وترافیک روانی داشت،آهان،علت داشت جلوتر شربت وشیرینی توزیع میکردن...چه خبر بود!
کفربعضی ها هم درآمده بود توی ترافیک وهی بوق میزدن وغرمیزدن...لیوانهای یکبار مصرف هم پشت سرهم پرتاب میشدن توی خیابان!چه منظره زیبائی!جلوتر هم به خاطر همین شلوغ بازیها تصادف شده بود!
آقا قربانت شوم خواستم شاد باشم وشادی کنم،اما نمیدانم چرا دلم گرفت!
به جشن رسیدیم!به به!ترانه وسرود میخواندن وارگ میزدن چقققدر زیبا!!لحظاتی ایستادم ،منتظر تواشیح ومولودی بودم وسخنی ازشما..اما انگار فقط تو بهانه بودی این جشن را!هرکه به فکر خویش است!
قربانت گردم آقا ،خواستم شاد باشم اما نمی دانم چرا دلم گرفت!!!
عده ای از دوستان را داخل جشن دیدم وسفارش نمودم به شرکت در احیای امشب بعد ازاتمام جشن،چقدر نگاه بعضی از آنها پرمعنی بود!لبخندی آکنده از تمسخر تحویلم می دادند واگر شد حتما شرکت میکنیم!علی رغم این همه تبلیغ برای شرکت در احیا ءامشب ولو دو ساعت!جمعیت اندکی آمده بودند،جشن چقدر شلوووغ،خیابان شلوووغ اما مسجد....!:(
دورت بگردم آقا!خواستم شاد باشم ،اما نمی دانم چرا دلم گرفت!
میگفتند جای جای شهر انواع واقسام نذری ها،شربت ،شیرینی،دوغ،بستنی،....تو زیع میشد و دخترکان وعرو سکان خیمه شب بازی متحرک در شهر خود نمائی میکردن وپسرکان بی باک،بعضا مشابه زنان!سوار برموتور ویراژ میدادن ،تک چرخ میزدن،ترقه میزدن وگاهی میان اتوموبیلها توی خیابان به رقص در آمده بودن...به به!چه جشن تولدی!خوش به حالت آقا!
گفتم اشکالی ندارد این کار ها؟!گفتند :جوانند بگذار خودشان را تخلیه کنند،دلخوشی ندارند!گفتم به بهانه کیست این کارها؟مگر نه اینکه بهانه شان میلاد آقاست!گفتند:دل باید پاک باشد،...دلهای پاک را دیدیم!خواستم شاد باشم آقا :اما نمی دانم چرا دلم گرفت!
موضوع مطلب :