یابن الحسن این روزها جور عجیبی
وابسته ی مهر شما و نامتانم
هر شب کنار پنجره آهسته در دل
می گویم آقا عاشق گمنامتانم
شعر قدم هایت شبیه آبها نرم
آهسته می ریزد به اندوه صدایم
آخر کجا هستی عزیز دور و تنها؟
راهی بگو تا من سراسیمه بیایم
عطر نفس هایت نمی دانم کجا؟ کی؟
روح مرا تسخیر در آرامشت کرد
دردم شبیه درد خوب قاصدک هاست
اندوه سرگردانی یک روح شبگرد
از پنجره هر روز می پایم که آیا
از راه می آیی که در پیشت بمیرم؟
اما خیابان پر شده از عابران و
من از تمام آدمکها سیر سیرم
هر جمعه دستی می برم بالا که شاید
بازآئی وجانم کنم قربان راهت
*********شاعر:ناشناس
موضوع مطلب :