دانشمند بر عابد هفتاد درجه برتری داده شده است که میان هر دو درجه به اندازه میان آسمان و زمین است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
:: امـــید وصـــل ::
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» همراه با رحمه للعالمین

 

چشم‌هایت را ببند تا پیامبر را نشانت دهم.

مردی نسبتاً قد بلند با موهای حالت‌دار که تا لاله گوشش می‌رسد. صورتی روشن، پیشانی بلند، ابروهای کمانی و باریک. بین ابروهایش رگی است که وقتی عصبانی می‌شود، باد می‌کند. ریش پرپشت، گونه صاف، چشمان سیاه، گردنی سفید و دندان‌های سفید که وقتی صحبت می‌کند از بین آنها نوری می‌درخشد که فکر می‌کنی بین دندان‌هایش فاصله است. اندامی متناسب، شکم و سینه‌ای هم‌سطح، چهارشانه با استخوان‌های درشت و کمر باریک و شکم کوچک.

موها و ریش‌های شانه زده و مرتب. موهایش را گاهی خودش و گاهی زنانش برایش شانه می‌زنند. ریش‌هایش را با دقت شانه می‌زند. از بالا هفت بار و از زیر چهل بار شانه می‌زند. می‌گوید: این کار حافظه را زیاد می‌کند و بلغم را از بین می‌برد. هرکس هفت بار بر سر و رو و سینه‌اش شانه بکشد، دیگر دردی سراغش نمی‌‌آید.


 

خیلی برایش مهم است که همیشه معطر باشد. اصلا همه او را از بوی خوبش می‌شناسند. برای خرید عطر بیشتر از غذا هزینه می‌کند. جلوی آینه می‌ایستد و خود را مرتب می‌کند. گاهی هم در آب سر و وضع خود را بررسی می‌کند و بعد بیرون می‌رود. می‌گوید: «خدا دوست دارد بنده‌اش وقتی به دیدن دوستانش می‌رود، خود را برای آنها منظم کند.»

سفر که می‌رود، شیشه روغن، سرمه‌دان، قیچی، مسواک و شانه‌اش از او جدا نمی‌شود. نخ و سوزن هم با خود می‌برد. عایشه می‌گوید: «به خیاطی خیلی علاقه دارد.»

وقتی لباس نو گیرش می‌آید، خدا را شکر می‌کند و بلافاصله لباس قبلی را به فقیری می‌بخشد. می‌گوید: اگر لباس خود را به مسلمان دیگری بدهی، خدا هم در این دنیا هم بعد از مرگ هوایت را دارد.

انگشتر نقره‌ای در دست راست دارد. وقتی می‌خواهد چیزی را یادش نرود، نخی به آن می‌بندد. با انگشترش روی نامه‌هایش مهر می‌زند. می‌گوید: به نامه که مهر بزنی، از تهمت‌های مردم در امان می‌مانی.

شب که می‌خواهد بخوابد روی پهلوی راست می‌خوابد و دستش را زیر صورتش می‌گذارد و می‌گوید: «خدایا! آن روز که همه را بیدار می‌کنی، مرا از عذابت حفظ کن.» و آیة الکرسی می‌خواند. از خواب که بیدار می‌شود، اول از همه به سجده شکر می‌رود و می‌گوید: «سپاس خدایی را که مرا بعد از مردن زنده کرد. خدای من آمرزنده و شکرگزار است». بعد مسواک می‌زند.

در خانه:

با اجازه وارد خانه پیامبر می‌شویم. خودش عادت دارد هرجا که می‌رود سه بار اجازه می‌گیرد. محال است بی‌خبر به خانه کسی برود.

روی حصیر نشسته است. جای حصیر روی پاهایش مانده است. عمر می‌گوید: «لاأقل فرشی، تشکی چیزی برای خودت بگیر.» پیامبر پاسخ می‌دهد: «یک روز گرم تابستان به سفر رفته باشی. سر راه درختی ببینی زیر سایه‌اش کمی استراحت کنی و بروی. دنیا برای من مثل آن درخت است. فرش می‌خواهم چه کار!»

وقتش را سه قسمت کرده است. یک قسمت برای عبادت و طاعت خدا، یک قسمت برای کارهای خانواده و یک قسمت هم برای کارهای شخصی‌اش. از وقت عبادت و خانواده‌اش نمی‌زند، ولی نیمی از وقت شخصی‌اش را به دیگران اختصاص می‌دهد. مردم می‌آیند سوال می‌کنند. او جواب می‌دهد و می‌گوید این را به بقیه هم بگو. با کوله‌باری از مشکلات به خانه‌اش می‌آیند و سبکبار و لبخندزنان بیرون می‌‌آیند.

سر سفره:

سر سفره پیامبر بنشینیم که غذا خوردن دسته‌جمعی را خیلی دوست دارد. می‌گوید: «غذا وقتی می‌چسبد که دسته‌جمعی بخوریم.»
برای اینکه مهمان‌ها خجالت نکشند، اول از همه شروع به خوردن می‌کند و آخر از همه تمام می‌کند.
از جلوی خودش غذا می‌خورد.
عجله هم ندارد که غذا را داغ داغ بخورد. می‌گوید: «خدا که نمی‌خواهد آتش به خوردمان بدهد. غذای داغ برکت ندارد. صبر کنید سرد بشود بعد بخورید.»
لقمه‌هایش را با سه انگشت بر‌می‌دارد. می‌گوید: «با دو انگشت لقمه برداشتن کار شیطان است.»
نه اهل تعارف است، نه اهل گیر دادن. نه از غذا تعریف می‌کند، نه بدی می‌گوید. اگر غذایی را دوست نداشته باشد، چیزی نمی‌گوید که غذا از دهان بقیه هم بیفتد.
هرکس دعوتش کند، حتی اگر برده‌ای باشد، می‌پذیرد. اما اگر روی میز تعارفش کنند، قبول نمی‌کند. فقط روی زمین غذا می‌خورد.
آخر غذا هم ظرفش را با انگشتانش تمیز می‌کند و می‌لیسد. می‌گوید: «ته‌مانده غذا پربرکت‌ترین قسمت آن است!» بعد از غذا هم دستانش را خوب می‌شوید که هیچ بویی به آنها نماند. می‌گوید: «هیچ چیز تمیز‌تر از دست آدم نیست». برای همین گاهی با دستانش آب می‌نوشد. در سه نفس آب می‌نوشد و قبل از هر جرعه بسم الله و بعد از هر جرعه الحمدلله می‌گوید. اگر بخواهد وسط آب نوشیدن نفس بکشد، ظرف آب را دور می‌کند که بازدمش وارد آب نشود.

برای خداحافظی با میهمانانش عجله نمی‌کند. صبر می‌کند خودشان بلند شوند. هرکس که می‌خواهد برود، پیامبر به احترامش بلند می‌شود. 

در کوچه:

از خانه بیرون می‌رود. از طرز راه رفتنش می‌شود فهمید که چه بدن سالمی دارد. سرعت راه رفتنش طوری است که انگار در سرازیری است.

بچه‌ها مشغول بازی‌اند. با آنها سلام می‌کند و بینشان خوراکی تقسیم می‌کند.

به سمت مردی می‌رود. مرد به لرزه می‌افتد. پیامبر می‌گوید: آرام باش! من که پادشاه نیستم! من پسر همان مردی‌ام که قرمه (غذایی ساده و فقیرانه) می‌خورد.

 هرکه را می‌بیند سلام می‌کند. هیچ کس نتوانسته در سلام کردن از پیامبر پیش‌قدم شود. وقتی دست می‌دهد، صبر می‌کند اول طرف مقابل دستش را رها کند.

به هر خانواده‌ای که سر می‌زند، به بزرگشان احترام می‌گذارد و سفارش او را به بقیه می‌کند. اگر کسی در جمع نباشد، سراغش را می‌گیرد. اگر کار خوبی از کسی ببیند، تحسین می‌کند و کار بد را تذکر می‌دهد. هر جا می‌رود، آخر مجلس می‌نشیند. طوری مردم را تحویل می‌گیرد که هرکس پیش خودش فکر می‌کند پیامبر او را بیشتر از همه دوست دارد!

در جمع:

وارد جمع مردم می‌شود. هیچ کس برایش بلند نمی‌شود. همه می‌دانند که از این کار خوشش نمی‌‌آید.

حلقه‌وار دورش می‌نشینند. هیچ وقت چهارزانو نمی‌نشیند. دو زانو می‌نشیند و تکیه هم نمی‌دهد. نماز جماعتی کوتاه و سخنرانی مختصری می‌کند. شمرده و با فاصله سخن می‌گوید که شنوندگان فرصت نوشتن داشته باشند. همیشه سخنانش مختصر و مفید است. گاه گاهی میان صحبت‌هایش تبسم می‌کند. وقتی سخن می‌گوید، همه سر به زیر می‌اندازند و ساکت می‌شوند. وقتی ساکت می‌شود، بقیه سخن می‌گویند. 

وقتی کسی سخن می‌گوید، تا آخر سخنش ساکت است و فقط گوش می‌دهد. وقتی مطمئن می‌شود حرفش تمام شده، جواب می‌دهد. حرف کسی را قطع نمی‌کند مگر اینکه زیادی پرحرفی کند.
از سه چیز بیزار است: بحث کردن، پرحرفی و حرف‌های بیهوده.

وقتی کسی شروع می‌کند جر و بحث کردن و ساکت هم نمی‌شود، پیامبر زود ساکت می‌شود تا بحث تمام شود.
وقتی می‌داند کسی از چیزی بدش می ‌آید، در مورد آن موضوع در حضور او چیزی نمی‌گوید.

در چهار حالت ساکت است. یا کسی دارد سخن می‌گوید و او صبر به خرج می‌دهد. یا در مورد بود و نبود مخلوقات فکر می‌کند. یا از چیزی عصبانی شده و خشمش را با سکوت فرو خورده است. یا می‌خواهد به مردم یاد بدهد که آنها هم اگر گاهی سکوت کنند بد نیست!

هیچ کس را سرزنش یا مسخره نمی‌کند. اگر کسی حرف اشتباه یا بیهوده‌ای بزند، بازخواستش نمی‌کند. به مسائل شخصی مردم هم کاری ندارد. دایرة المعارف علوم است ولی وقتی با کسی سخن می‌گوید، مخاطبش ذره‌ای احساس حقارت نمی‌کند.

 وقتی همه تعجب می‌کنند، او هم تعجب می‌کند! وقتی همه می‌خندند، او هم می‌خندد. چهره‌اش موقع شادی دیدنی است. چشمانش را چند ثانیه می‌بندد و خنده‌ای ملیح می‌زند که سفیدی دندانها از لابلای لب‌هایش چشمک می‌زند. با مردم شوخی می‌کند تا دلشان شاد شود. می‌گوید: «من مزاح می‌کنم. ولی نه با دروغ!» 

در مجلسی که او باشد، نه صدای کسی بلند می‌شود، نه از کسی غیبت می‌شود نه حرف بیهوده‌ای به میان می‌‌آید. در مهمانی او همه نسبت به هم تواضع و احترام دارند. غریبه‌ها را هم تحویل می‌گیرند. اگر غریبه‌ای وارد جمع شود و با بی‌احترامی حرفی بزند، با صبر و تحملش او را شرمنده می‌کند.

خوشش نمی‌آید کسی از او تعریف کند، ولی اگر کسی تعریف کند، او هم متقابلا تعریف می‌کند. 

هیچ وقت به کسی خیره نمی‌شود. گاهی نگاهی محجوب به زمین دارد، گاهی نگاهی امیدوار به آسمان و گاهی از گوشه چشم نگاهی به مردم می‌اندازد. فرق هم نمی‌گذارد. چنان حساب شده نگاه‌هایش را تقسیم می‌کند که چشمانش عدالت را از بر شده‌اند.

اگر بین او و کسی مشکلی پیش بیاید، چنان محرمانه مسأله را حل می‌کند که هیچ کس از این جریان بویی نمی‌برد. وقتی از دست کسی عصبانی می‌شود، نهایت کاری که می‌کند این است که رویش را برگرداند. به همه سفارش کرده و گفته اگر کسی پشت سرم چیزی گفت به گوشم نرسانید. دوست ندارم ذهنیت بدی از کسی داشته باشم.

حرف آخر: پیامبر فرمود: خوش ندارم مسلمانی بمیرد ولی سنت‌های پیامبرش به گردنش مانده باشد و آنها را انجام نداده باشد.

منبع: مکارم الاخلاق/ فصل اول/ با تلخیص و تصرف. (نشریه پرسمان، شماره 120)


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بهار ( جمعه 92/3/17 :: ساعت 2:46 عصر )
»» عطریاس

بعد از این سلام سرم را به سجده ای دیگر خواهم سپرد

به این عطر یاس که در تمام نمازم پیچید و دلم را

در به در به کوچه عطار های مکه کشاند

وقتی به سجده رسیدم

صدای تکاپوی قلب دنیا را شنیدم

عاقبت دیدم لحظه ای را که خرسند است تمام روزگار

لحظه ای را که خدا لبخند می زند

و دل مرد خدا در اوج دلواپسی هایش آرام است

ماه دارد شکوفه می زند در آسمان سحر

صدای لالایی نور می آید

صدای گریه های شیرین کودکی که

هم رسالت و هم امامت را مادری خواهد کرد

یکی دارد می آید

آرامِ آرام

با دستان فرشته ها

در نوری از جنس تقدس و طهارت

به دامان زمین

به دست مادری که دیگر درد ها را فراموش کرده

و در این لحظه های باشکوه

هم فرزندش را از دست خدا می گیرد

هم سند حضور در بهشت را به پاس مادریِ این چنین یاسی

یکی آمده

پاره قلب مرد تنهای عرب شود

یکی آمده

جبران کند روزگار یتیمی ها و بی کسی های پدر را

و ببخشد با همه کودکی هایش

لاوصف ترین عشق های مادرانه را به قلب زخمی او

یکی آمده همه چیز را به سامان برساند

اسلام را

امامت را

سعادت را

آمده تا رسالت پدر را تمام کند

و صف نمازگزاران مسلمان را به طول و وسعت تاریخ فراخی دهد

یکی آمده

بیاموزد راه و رسم لبیک گفتن به حق را در جوانی

آمده جهاد کند در یک شب

با دست خالی

با سپری محکم از ایمان راستینش

و چادری که نشسته بر قامتش

و نهایت حجاب را تفسیر می کند

چادری که نمی گذارد نامحرمان ببینند دستان خدا چگونه او را نگهداری می کنند

دستان خدا را که آمده او را به میهمانی آن بالا ببرد

او آمده تا یک شب  

همچون نزول نورانی اش از آسمان

با نور و هیاهو از زمین برود

آمده تا اسطوره ها را بی معنا کند

و بگوید عشق این جاست

اینجا که خدا برای کسی عاشقی می کند

با تو حرف تا قیامت امتداد دارد مادر سادات

تو که نمازم را گرفتی به عطر مقدس حضورت

بعد نمازم هم تا خدا با من باش

در شبی آتش به پا کن با عشقت و بسوزان وجودم را

در رکاب مولایمان

همچنان تو که پیشاهنگ شدی برای دفاع از مولایت
منبع: دل نوشته های من



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بهار ( پنج شنبه 92/2/12 :: ساعت 6:3 عصر )
»» رویش گل محمدی

درد، تمام وجود خدیجه را دربرگرفته است. آن چه بر درد او می‏افزاید، زخم زبان‏هایی است که زنان قریش در پاسخ او، بر او وارد آورده‏اند. حالا مادر اسلام، زیر سقف خانه، تنها و بی‏سامان نشسته و از درد به خود می‏پیچد. نمی‏داند کدام درد بر او سخت‏تر آمده است. این درد، یا درد سرزنش‏های مردم؟!
خدیجه، هنوز هم ناباورانه به چهار افق لایزال که در آسمان اتاقش حلول کرده‏اند، خیره مانده است. نه نای تکلمی دارد و نه توان پاسخی! ساره، مقابل او زانو می‏زند. آسیه در سمت چپ، مریم سمت راست و کلثوم، پشت سر خدیجه می‏نشینند. لحظه ‏های غریبی است. هیچ‏کس نمی‏داند در این ثانیه‏های مرموز، چه سرنوشتی برای این زمین نیم مرده، در حال تکوین است. هیچ کس نمی‏داند؛ چون درک این میلاد عظیم در اندیشه مخلوقات نمی‏گنجد.

تو که آمدی....


برای همین بود که خندیدی؛ وگرنه چطور می‏شد باور کرد که در هوای سنگین آن اندوه تاریخی، بابای تو می‏رفت و تو لبخند بر لب داشتی؟
می‏دانستی و او گفته بود به زودی می‏آیی. پیش از آن‏که لبانت به گلخند بشکفد، اندوه همه هستی را می‏شد در نگاه زلالت دوره کرد؛ چرا که پدر تمام مهربانی‏ها، دور از دستان تو، همراه دوست دیرینه‏اش «جبرئیل» داشت به سرزمین بی‏انتهای آرامش سفر می‏کرد و تو اقیانوس‏های رنج را پیش چشم او بر می‏شمردی.
چه کوتاه بود درنگ پدر بر کره خاک و کوتاه‏تر، نگاه منتظر تو بود بر درگاه هستی؛ چنان که ذات قدسی، انتظار طولانی تو را روا نشمرد و نخستین کسی بودی که همنشین با پدر را برات گرفتی.
یاد خاطرات پیش از زمان به خیر که نور تو به تصویر خلقت نشست و آفرینش که صورت گرفت، همگان از دیدار روی تو به شگفتی افتادند.
این فصل از سپیدی سپیده تا سرخی شفق را پیش خودم بارها مرور کرده‏ام؛ تو که خویشتن را در محراب می‏کاشتی، درخشندگی‏ات به روی علی لبخند می‏زد، اشعه‏ای فضا را می‏پوشاند، در و دیوار شهر به سپیدی می‏رسید، دیگران از مشاهده سپیده بارانی شهرشان به حسرتِ می‏افتادند و بابای تو، اندکی از رازهای ناگفته هستی را پیش چشم آنها باز می‏گفت و باز نوری می‏آمد که دل‏ها و دیدگان را لبریز وجود می‏خواست و تکرار بازخوانی رازها بود برای بابای تو که بار دیگر بگوید: نور فاطمه برای علی درخشیدن آغازیده است.
در انتهای فصل شکفتن، در و دیوار مدینه به سرخی می‏زد، این نور سرخ که از چهره قدسی تو پرتوافشانی می‏نمود، رازهای خداگونگی تو بود که به جبین پسرانت منتقل شد و تا سپیده پنجاه هزار ساله طلوع روز بزرگ هماره رازهای جاودانگی نسل تو را بر همگان مکشوف می‏سازد.
در روزگار تیره جهالت‏ها تو با پدر و مادر در آن دره هولناک، چگونه روز می‏گذراندی. چه تیره دلند آنان که ندانستند برای تطهیر وجودشان باید راه رفتن و به سخن آمدن تو را به تماشا می‏نشستند...! آن‏جا بود که راز بزرگیِ پدرِ خود را به نظاره می‏نشستی، می‏دیدی که دوستدارانش با شمشیرهای برهنه پاس و سپاس دلدادگی‏ها را می‏دادند...
و چه تلخ بود که در آغاز رهایی از بند جهالت پیشگان، مادر فداکارت به سفر ابدی برود و پدر را برای همیشه دنیا ترک گوید.
مادر چنان در چشم پدر گرامی بود که گفت:
ـ «و أینَ مثلُ خدیجه؟ صدّقتنی حین کذّبنی الناس»
و از آن پس تو بودی و پروانگی به دور شمع بابا. تو بودی و دلدادگی به عشق بابا...
یاد کوچه‏های پَستی و سنگ‏ها و خاکروبه‏های ناجوانمردی، داغ‏های تو را شعله‏ور می‏کنند و البته می‏دانم که ناجوانمردی‏های دوره ولایت، بسی دردناکترند و اگر آنان به جهالت سنگ می‏افکندند، اینان به لجاجت شلاق زدند...
تو را چه کسی شناخت بانو؟ هیچ کس از دل تو خبر نداشت. جز آنها که تو در لحظه ورود به این عالم، نامشان را بردی، کسی محرم رازهای دل تو نشد و تقدیر رفت که بیایی تا جان‏ها بی‏تاب خدا نماند. امروز آمدی تا روز و شب معنی بگیرند و سبزی در کره خاک همواره به نام تو باشد و آب و آفتاب تا ابد منت‏دار تو باشند و آفرینش خود را ادراک نمایند.

http://sibeshirin.persiangig.com/df.jpg

آمدی تا بهار دل و دیده بابا باشی، تا با وجود تو، در نوردیدنِ بیابان‏های مکه تا مدینه آسان شود.
آمدی تا کویرهای نامردمی طی شود و چاه‏های تنهایی پر شود و شب‏های توطئه فاش گردد...
تو که آمدی، فرشته‏ها جشن گرفتند، بهشت زینت بست و خدا برای همیشه دوستان تو را از بند آتش برید... تو که آمدی، آب‏های بهشتی به جوش آمدند، کوثر مست نوشانوش بهشتیان شد و ذرات هستی در ذات رگ‏های هوششان شادی را احساس کردند و اکنون از وجود توست که کره خاک به بند هستی وصل است و گیاه و جانور و آدم حیات از سر می‏گیرند.
سلام بر شب و روز میلاد تو و تبریک و تهنیت به آخرین مرد بت‏شکن از اولاد تو!
.
نویسنده:علی لطیفی



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بهار ( سه شنبه 92/2/10 :: ساعت 11:53 صبح )
»» وارٍث داغ فاطمه(س)

آسمان دل نگران است برای جمعه ای که ماه ندارد،خورشید ره سپرده به خاموشی، ماه هم نیامد،ماه این شب ها، این شب های تلخ و بی ستاره،نشسته  کنج خانه غم ها به سوگ زهرا،باز کنید پنجره ها را،پشت در خانه فاتح خیبر آتش به پا،کرده اند،بشنوید صدای سوختن را،دریابید ناله زهرا را خالی است از معجزه این شب ها،انگار همه چیز می خواهد به تنهایی به اذن خدا تکامل خود را در همین یک شب به انتها برساند...


خشکی که بیداد می کند ...آتش که بلوا می کند...تنهایی ...


استیصال...غریبی..بی یاوری...

همه می خواهند در این یک شب به حقیقت رسیده و جان واژه را ادا کنند،سخت بود روزگار علی بعد پرواز پر درد زهرا،سخت بود روزگار زینب و اسیری و غریبی،سخت بود دیدن این همه داغ، این همه سر بریده، این همه بی کسی،سخت بود هجرت به شهری که نامش مشهد است،و بوی کشته شدن به ناحق را نرسیده به آن احساس می کنی،سخت بود یتیمی در پنج سالگی،اما سخت تر از همه این است که تو وارث این همه داغ باشی و این همه تنهایی

نه مادر هست تا جان بدهد برای اشک هایت
نه زینب که در آغوش بگیرد بلا را و مصیبت را کمی آرام کند،نه حتی یک همزبان، یک یار که شبی را با تو سر کند،سخت است دیدن دنیایی که قرن هاست دارد می سوزد،سخت است سال ها تو تنها شاهد این حریق باشی و تنها کسی که یاری می خواهد،ولی هر چه فریاد می زنی، نباشد فریاد رسی،بگذار ببارد این شب ها چشمان ابر ها تا انتهای بغض،شاید سرد کند آتش این فاجعه را شاید آرام کند وارث داغ فاطمه را



http://hadinet.ir/i/attachments/1/1363586705301017_large.png

 

منبع: دل نوشته های من



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بهار ( شنبه 92/1/17 :: ساعت 3:48 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خداکند..
میلاد نور
نرسیدی
امید من!
ازصفرتابیست
این روزها
ناب ترین اندیشه
صفای دل
عطرخدا
خواستم شاد باشم آقا
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 19
>> بازدید دیروز: 10
>> مجموع بازدیدها: 344101
» درباره من

:: امـــید وصـــل ::
مدیر وبلاگ : بهار[170]
نویسندگان وبلاگ :
♣;.مسافرکربلا.♣[5]
نرگس113[1]

اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ رَسُولَکَ‏، اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی رَسُولَکَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَکَ‏، اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینِی

» پیوندهای روزانه

پلاک110
هم اندیشی دینی
دل نوشته های من*
قائم
دوران نزدیک به ظهور
حضرت مهدی(عج)دلتنگتم
اینک طوفان
دهاتیها [1]
سربازوطن
جهاد مجازی
درمدارانتظار
عشق من خدا
پیامکهای مهدوی
دلدادگان
بیا باهم باشیم
[آرشیو(201)]

» فهرست موضوعی یادداشت ها
انتظار[7] . جمعه[4] . دعا[4] . فرج[3] . مهدی[3] . ظهور[3] . عشق[3] . یار[2] . تولد[2] . منتظر[2] . دیدار[2] . شب قدر[2] . امام زمان(عج)[2] . امتحان . امید . انتخاب . دلدار . دوست داشتن . دوستی . جمعه انتظار . حاجت . حجاب . حسین . خارمغیلان . خاص . خدا . خرابه . خودکار . خورشید مکه . خون . اهل بیت . ایمان . بخواهید . بیائی . پاسخ . پدر . ترنم . ترک گناه . تفرج . تقوا . تکسوار . توفیق . 28صفر . آئینه . آرزو . اربعین . اسرا . اشک . اعتکاف،بهانه . افطار . شربت . شفیع . شمر . شهادت امام رضا ع . شهادت سبط اکبر،امام حسن مجتبی ع . شهدا . شهریار*امید . طول غیبت . رابطه . رحلت پیامبراکرم(ص) . رخ . رقیه(س) . رمضان . روسیاه . زندگی . زهرا(س) . زینب . سحر . سقا . سیلی . مولا . میلاد امام زمان (عج) . نافله . نرگس . نماز . نورافشانی . نورباران . نی . نیامد . نیمه شعبان . نیمکت . هشیار . همدل . وصال . قصه . گچ . گل زهرا(س) . لیاقت . لیله الرغائب . مصیبت . معلم . مناجات . جشن . عرفه . یوسف . غریب . فراق .
» آرشیو مطالب
بهمن 1388
زمستان 1388
بهار 1389
تابستان 1389
تابستان 89
پاییز 89
زمستان 89
بهار 90
تابستان 90
پاییز 90
پاییز 91
تابستان 91
بهار 91
زمستان 90
زمستان 91
بهار 92
تابستان 92

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
خورشید تابنده عشق
حرف و حدیث
پیام شهید -وبگاه شهید سید علی سعادت میرقدیم
در انتظار آفتاب
بحریست بحر عشق که هیچش کناره نیست
انتظار
اندیشه نگار
سیب سرخ
گل رازقی

دست نوشته هایم
عکس و مطلب جالب و خنده دار
ان سالهای دوست داشتنی
دارالقران الکریم جرقویه علیا
افســـــــــــونگــــر
Smile of dream
جوان ایرانی
hamidsportcars
زندگی تداعی لحظه هایست که به یاد خوبان میگذرد
* سجاده ی عشق *
فرصت ها
فانوس عشق
من حلقه ام وراه به میخانه ندارم
ir-software
رضا صفری
مــــــــــــــبـــــــلِّــــــــــــغ اســــــــلـــام
شقایقهای کالپوش
هستی همیشگی
گل باغ آشنایی
...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
بچه مرشد!
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
بهارانه
کلبه درویشی
•°•°•دختـــــــــــرونه هـــای خاص مــــــــــــن•°•°•
بلوچستان
کارواش خانگی همه کاره جت مینی
دخترک خنده رو :)
شجره طیبه صالحین ،حلقه ریحانه
رود تنها نیست
سیب خیال(پارسی بلاگ)
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
یادداشت های حبیب اله حاجی زاده
آسمون آبی چهاربرج
سقف کشسان اصفهان .باریسول اصفهان سقف کاذب اصفهان
استان قدس
طب سنتی@
ســرچشمـــه
طلبه فیسبوکی
-««««(حبیبی حسین)»»»»-
بوستان نهج الفصاحه
حیات طیبه

امامزاده میر عبداله بزناباد
بـــــــــاغ آرزوهــــــــــا
صراط مستقیم
*نهانخانه جان*
مجاورِآقا
خلوت من
@@@گل گندم@@@
دریــــــــای نـــور
عشق مشعلدار
امام زمان
تمیشه نو _کردکوی
امام و شهدا
منادی معرفت
مهربان
رویای شبانه
پیامنمای جامع
بادصبا
$$دوست$$
منتظر مفرد مذکر غایب
شیخا
مهاجر
سلام آقاجان
دوستدار علمدار
ابـــــــــــرار
پایگاه مرجع شهیدان باکری
اندیشه های من
عطر یاس
صبح امید
صدای دل...
.:پرستــوی خیــــال:.
welcome to my profile
یک قدم تا رهایی
به تلخی عسل
مجله مدیران
الهگان
(بنفشه ی صحرا)
عشق
روی بال فرشته ها
عشق پنهان
زندگی
Manna
بانوی اسمانی
♥Deltangi
علمدار بصیر
ولایت مداری
در آغوش خدا
غدیریه
پسران علوی - دختران فاطمی
خادمة القرآن
و....الهــــــه
عمارمیاندواب
مهاجر
آن دنیا 13
هرکس منتظر است...
profosor
شهید شلمچه

من،منم.من مثل هیچکس نیستم
همای رحمت
شاخآبه عشق
ندای حق
مکاشفه مسیح
وبلاگ رسمی محسن نصیری(هامون)(شاعر و نویسنده)
... یاس ...
یاامام حسن مجتبی (ع)ادرکنی
*دنـیــــای مـــــــن :) *
یه کم فکر کنیم...!
قتیل العبرات
منتظران شهادت
دفتر احسان
با ولایت زنده ایم
ایرانی یعنی عشق
اهلبیت (ع)،کشتی نجات ما...
کانون عاشقان شهادت
طوبای محبت
نم نم باران
چی کار؟
بانوی آسمانی
انتظاری غریب
نوری چایی_بیجار
صدفی برای مروارید
دل نوشته های مائده
« « روزهای عاشقی یک سیب » »
کشاورزی نوین
منتظر
سایه های خیال
عزای حسینی
باکری میاندوآب
نــــــا کجــــــا آبـــــــاد دل مــــن
بادله گشت
محبین
دردودل
شاسوسا
جـــــام غـــــزل
حدیث بلاگ
دل نوشته های یک دیلامی
Defeat
برات محمد هدایتی
حال من را غزل افاقه نکرد
باشگاه پرواز
خورشیدها
سه ثانیه سکوت
صبح انقلاب
سخن اندیشه
مـــــولا علی جان
عــــــــــــــــــاشــــــــــــقانــــــــــــــــــــه هــا
حجاب گوهر ناب
دل نوشته های من
رئوف
بهار عشق
پله پله تا خدا
ثانیه های بهشتی
یاور 313
ghamzade
ده سال اسارت
برترین موبایل های دنیا
دانشجوی پارسی
علم نانو در زندگی
بی خیال همه چی
بلاغ مبین
السلام علیک یا صاحب الزمان (عج)
شادی ، تفریح ، پیامک
گنجینه آسمانى
صدای مردم نی ریز
delshekasteh
چه زیباست با او بودن
هفت گنج
ماه در کویر
عسا قلم
شهید آوینی
سونامی
سفیر نور
دست در دست دوست
کوثر ولایت
تو هم یکبار بنویس
*سربازقرآنی*
ب مثل باران
فــردا
آبشار
یادداشتهای پراکنده دکتر ستوده
هم اندیشی دینی
مناجات با عشق
فهادانــ
از یک انسان
وبلاگ شخصی ابوذر نصیری
تندیس اندوه
واصـــــل
...ثانیه ها
ترنم عفاف
ღ ستارهـ هایـ خاموشـ ღ
تــــــــــــالـــــــشـــــــــــــان
عقیق14
آسمان آبی
فقط من برای تو
راهی نمانده
اصحاب یمین
نوجوونی از خودتون
آبی به رنگ آسمان
سرباز وفادار امام زمان(عج)
کوچه های بنی هاشم
الماس فیض اباد
پُـر اَز خـــآلی ...!
نگاهی به کتاب زندگی
رسول امین
صدای نی ریز
مذهب
برای پسر نازم آیدین جان
مطلع مهرورزی ومحبت
عاشقانه ها
حجاب
مندیر
جهادگر سایبری سروقامتان
صراط مبین
در جان عاشق من شوق جدا شدن نیست خو کرده قفس را میل رها شدن نیست
نقشه راه عرشیان
جهاد ولایت
خطـــــــ خطی
کافی نت الماس
* امام مبین *
مطالب جالب حمید
خاطرات یک مرد مجرد
سکـوتـــ شبـانـه"
****سرچشمه****
پایگاه اینترنتی رهروان ولایت
**قافله نت**
آزادی بیان
دو بال پرواز
شکوفه های اجابت
فرهنگی
قلب خــاکی
گلشن راز...
طلبه ایرانی
امانتدار امام
رویای شبانه
رهسپاریم با ولایت تا شهادت
حاج آقا مسئلةٌ
عاشقی -3
(ستاره ها)
ولایت مداری
بسم الله الرحمن الرحیم
منتظران مهدی
ایرانیان
شیدائی
ولایی
ریحانه لپ لپ
لهجه سکوت
مرجع مذهبی ایران
سحر
سحرخیزمدینه کی میایی؟
غریب مادر
ایـــــــــــران مــــــــن
حوراء
طنز/م.م
دخترم باتوسخن می گویم
سحرنزدیک است...
ستارگان کویر
آخرین منجی
سیب خیال
آفتاب پنهان
اندیشه
شیعه
پیروان امام زمان
نسیم شهادت
حجاب ...شهدا...اعمال ما
کهکشانی ازستاره های علم
مسافرکوچولو
انتظارسبز
سایه روشن زیبا
مسأله شرعی
دلداده
*سنگریها*
نخبگان
عشق جاودان
شیعیان..
دهاتیها
یه مخلوق
وبسایت علمی سرگرمی مذهبی قهقه
دریادلان ولایت
درباره ی رپ و دوست شدن با شما
أین تذهبون؟
باش باش باش
مهد ســـــــــــادات
ریاضیات
والفجر8
شاهد
بشنو از دل
عشق ژنهان

» صفحات اختصاصی
معناى ارتباط و ملاقات و انواع آن‏
ملاقات با امام زمان
بابیت وبهائیت به اختصار
باب زمینه سازانحراف درمهدویت
طرح ادعاهای مختلف و توبه های مکرر
علت اعدام علی محمد شیرازی
رابطه بابیت با بهائیت
آیا میتوان با امام زمان ملاقات نمود؟
تشرف یافتگان ازدیدگاه ایت الله جوادی املی
امکن ملاقات ازدیدگاه حجت‌الاسلام والمسلمین آقا تهر
امکان تشرف برای خواصّ شیعه
ملاقات محال نیست
ملاقات آیة الله سیبویه با آقا امام زمان علیه السلا
آیا موضوع درخواست ملاقات با امام عصر(ع) و تشرف خدم
خطرات دامن‌زدن به‌موضوع تشرفات
جوان ومهدویت
انواع ملاقات
برکات دیدار امام(ع)
تشرف مشهدی علی اکبر تهرانی
رمز ملاقات سید عبدالکریم کفاش سید عبدالکریم پینه د
راههای ارتباط با امام زمان(عج)
راهکار عملی ارتباط با حضرت صاحب (عج)...
کسانی که اما زمان را دیده‌اند
روزموعود....( آخرالزمان کی؟...)
عملیات روانی...(جنگ نرم)
مقالات برگزیده

» لوگوی لینک دوستان



































































































" alt="وب سایت شخصی یاسین گمرکی " width='85' >






















» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» موسیقی وبلاگ

» طراح قالب